هنوز اردیبهشت بیست و نهم در سال 1401 دیده نشد که ترس و تعجب رانندگان عبوری را برانگیخت. عده ای پدال ترمز را فشار دادند و با نگاهی شگفت انگیز به راه خود ادامه دادند و عده ای هم به تماشای دود سیاهی که بالای آسمان ظاهر شد نشستند.
به گزارش خراسان، در این زمان بود که یکی از رانندگان در حاشیه جاده توقف کرد و با پای پیاده به سمت صخره ای در فاصله حدود 25 متری جاده رفت که شعله های آتش در حال گسترش بود. وی با مشاهده خودرویی که همچنان در آتش بود بلافاصله با آتش نشانی و پلیس 110 تماس گرفت و حادثه تصادف خودرو را به کلانتری که اطراف آن را دود سیاه محاصره کرده بود گزارش داد.
طولی نکشید که ماشین های آتش نشانی و پلیس در جاده مرزی نزدیک روستای «کرات» توقف کردند. در کنار جاده هیچ محافظی وجود نداشت و خودرو پس از طی مسافتی حدود 15 تا 20 متری از محلی که به پارکینگ خاکی در شیب تند معروف است واژگون شد.
آتش نشانان بدون معطلی در محل حاضر شدند و عملیات امداد و نجات را آغاز کردند اما ناگهان در میان دود غلیظ جسد راننده جوان پشت فرمان خودرو ظاهر شد که کاملا سوخته بود.
آتش نشانان با وجود مشکوک بودن به ماهیت آتش سوزی و منشا شعله های آتش، نظر قطعی ندادند و تحقیقات قضایی را احتمالا به دلیل کمبود بنزین به علت آتش سوزی موکول کردند.
در عین حال کارشناسان جاده و نحوه واژگونی خودرو به تئوری توجهی نکردند.
در این شرایط بود که با ثبت نام اصلی خودرو و شماره پلاک آن، والدین ساکن یکی از روستاهای مرزی خواف شناسایی شدند و به این ترتیب با تحویل جسد سوخته به خانواده وی، تحقیقات قضایی انجام شد. به صورت نامحسوس و با صدور دستور ویژه انجام شد.از طرف قاضی جعفر صدیقی (دادستان عمومی و انقلاب) تحقیقات وحشتناکی در مورد این حادثه آغاز شده است تا علت دقیق این سقوط مرگبار مشخص شود. مشخص.
بررسی ها نشان داد متوفی جوانی 35 ساله به نام نصر… به گفته همسرش ساعاتی قبل از حادثه به قصد سرقت گوسفندان و خروج از منزل با خودروی پژو از روستا خارج شده است. 405 در پرتگاه افتاده است.
تحقیقات قضایی درباره این حادثه همچنان ادامه داشت و حدود یک هفته بعد با اعلام شکایت رسمی از سوی خانواده متوفی، معمای پیچیده “تصادف مرگبار” به آشفتگی تبدیل شد و کم کم رنگ و بویی به خود گرفت. و بوی جنایت می دهد چون تعدادی از راننده های نزدیک در شعله های آتش سوختند.آتش مردها گفتند روزی تصادف برای همسفر نصرا اتفاق افتاده…او مقصدش را ترک کرده و با توافق به کنار هم رفته اند. اما حالا از دوست صمیمیش نصرا خبری نبود… و …
با اعلام این شکایت، تحقیقات قضایی در این پرونده آغاز و همسر متوفی مورد بازجویی قرار گرفت. وی در میان اظهارات خود تلویحا به حضور «علیرضا – ب» (همسرش) در زمین اشاره کرد و گفت که «می ترسیدم به من تهمت بزنند!». اسمم را از علیرضا نگرفتم. چون او بهترین دوست من، همسرم بود و همیشه به مقصد من می رفت.
با این اظهارات بلافاصله مقام قضایی دستور دستگیری «علیرضا» را صادر کرد و بدین ترتیب گروهی از کارآگاهان پلیس با نظارت و هدایت مستقیم گروهبان امیر احمدی (فرماندهی اداره) به اقدامات پلیسی با دستگیری «علیرضا» ادامه دادند. .
زمانی که این مرد 38 ساله تحت بازجویی قرار گرفت به همراهی خانوادگی خود با قربانی این حادثه و رانندگی وحشتناکش اشاره کرد و با تایید گفته های همسر متوفی خود گفت: در آن روز قرار بود پیروز باش… او به همین دلیل از تایلند گوسفند خرید.» با هم از خانه خارج شدیم، اما در راه مرا به سمت ماشین برد تا ماشینم را بردارد. بعد از هم خداحافظی کردیم و او به کناری رفت.
این اظهارات معمای “سقوط مرگبار” را پیچیده تر کرد زیرا برادران متوفی ادعا کردند که خودشان گوسفند دارند و از طریق برادرانشان از تایلند گوسفند خریداری کردند که بسیار مشکوک و غیرقابل باور است.
اینگونه بود که «خدیجه» (همسر متوفی) و «علیرضا – ب» (دوست متوفی) با قرار قانونی از سوی مقام قضایی روانه زندان شدند تا تحقیقات بیشتر در خصوص ابعاد پنهان این حادثه مشکوک انجام شود.
در حالی که تحقیقات برای کشف راز شعله های آتش سرکش در سقوط مهیب به صخره کنار جاده، با صدور دستور ویژه مقامات قضایی استان خراسان، قاضی علی اکبر احمدی نژاد ادامه داشت. (قاضی سابق مقتل ویژه مشهد) مأموریت پیش قدم شد، در تاریکخانه مظنون این حادثه را به عنوان «جنایت» قرار می دهد و در راهروهای تاریک به تحقیقات قضایی ادامه می دهد. با صدور این دستور قاضی با تجربه ای که در پرونده های کیفری داشت تصمیم گرفت اسناد این پرونده را خط به خط از دستگاه «ایکس ری اوچلانش» بگیرد.
چند روز بعد در حالی که مقامات قضایی در حال بررسی حکم برادر متوفی بودند، «پسرم آن روز به من گفت: «علیرضا» در خانه زن عمویش بود، اما همسر عمویش گفت: نمیکنم. به کسی بگو!» گروهبان جواد شفیع زاده (رئیس پلیس استان خراسان رضوی) از وی خواست تا گروهی از ماموران پلیس را برای رسیدگی به این پرونده به تایباد اعزام کند.
به این ترتیب، گروهی از مأموران نیروی انتظامی با آموزش گروهبانی در روز هشتم آبان ماه به سمت تایباد حرکت کردند و در کنار قاضی احمدی نژاد قرار گرفتند.
در این میان سروان سلیمانی (افسر اطلاعات پلیس) نیز برای گسترش دامنه عملیات پلیس به جمع کارآگاهان پیوست. طولی نکشید که رصد اطلاعاتی و بررسی های کارشناسی با حضور مستقیم مقام قضایی و کارآگاهان اعزامی به محل تصادف خودرو و بازدیدهای میدانی از محل حادثه تایید شد.
شاهدان، مطلعین و افراد مرتبط با این پرونده یکی پس از دیگری احضار و به قاضی احمدی نژاد معرفی شدند. از سوی دیگر کارآگاهان پلیس آگاهی نیز به دنبال مستندات و دلایلی برای جلب رضایت قضایی بودند که در اظهارات متهم و یا در گوشه و کنار تحقیقات میدانی به چشم می خورد.
هنوز در تاریکی شب روز روشن بود که دو متهم پرونده «جنایت سیاه» از زندان به محل تحقیقات منتقل شدند و زیر رگبار سؤالات فنی و فنی قرار گرفتند. قاضی با تجربه در پرونده های کیفری که ابتدا هر یک از متهمان را با طرح سؤالات طفره آمیز مجبور به مخالفت با یکدیگر می کرد، ناگهان اولین برگه تحقیقات محرمانه را روی میز قضاوت گذاشت و سرنخ هایی از اقدامات مخفیانه خود (همسر متوفی) داد. در صورت وقوع «جنایت» سیاه با اشاره به اینکه به برادر شوهرش گفته بود، قول دادم همسرم به سلامت به مقصد برگردد! و بعد پرسید آیا می دانستی این حادثه برای همسرت اتفاق می افتد؟ «خدیجه» که انتظار چنین جمله ای را نداشت، لحظه ای استرس و عصبی شد و با چشمانی گریان گفت: وقتی همسرم از خانه بیرون رفت، «علیرضا» به سمت من آمد و گفت: نمی بینم. شوهرت دیگه!” …
اینها احکامی است که قوه قضاییه منتظر آن است. به همین دلیل پس از دقایقی «علیرضا – ب» نیز در حالی مقابل دادگستری ایستاد که افسر سروان اسماعیل عظیمی مقدم (افسر اعزامی از کلانتری خراسان رضوی) مقابل دادگاه ایستاد و ناگهان همسر مقتول فریاد زد. “گفتن! چه چیز دیگری را انکار می کنید؟ شش ماه است بچه هایم را ندیده ام! و…
علیرضا (متهم پرونده اصلی) که اوضاع آشفته خدیجه را دید، همه راه های فرار را بست، ناچار اعتراف کرد و راز “جنایتکار” یاغی را فاش کرد.
О гавить: همسر آن مرحوم مدام از من کمک می خواست… ﺩﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺑﺼﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺭ ﺍﺳﺖ با وجود اینکه به مقصد دوستم می رفتم، از این اتفاق بسیار ناراحت شدم و قصد کشتن او را داشتم. روز حادثه رفتم خونه نصرا… و بهش گفتم میخام از تایوان یه گوسفند بخرم و بعد ادامه دادم چون ماشین شما ماشینه کمکم کنید تا گوسفندها رو از تایوان جابجا کنم. تایوان به روستا! و بنابراین او را با خودم به جاده بردم. وقتی طبق نقشه توقف کردیم و در کنار جاده استراحت کردیم، فاصله کمی تا صخره داشتیم. بهش گفتم یه کم بیشتر ماشینو بگیر تا پشت سرم پارک کنم!
وقتی لبه صخره توقف کرد دنبالش رفتم و در حین صحبت ماشینش را در دنده 2 گذاشتم. او با عجله و بدون دست مرد جوانی را رانندگی می کرد به همین دلیل کنار شیشه به سمت راننده ایستادم و در حین صحبت ناگهان دستم را بالا بردم و ماشین را روشن کردم زیرا سوئیچ ماشین در حالت خاموش بود. در همین لحظه ماشین تکان خورد و از صخره سقوط کرد.
پایین که رفتم دیدم بیهوش پشت فرمان است. چند بار فندک رو روشن کردم ولی نتونستم ماشین رو روشن کنم! یک دفعه چشمانم به این فکر افتاد که داخل ماشین است. گرفتم و انداختمش روی صندلی ها و بعد ماشین رو با فندک روشن کردم. سپس سوار ماشینم شدم و خیلی سریع به مقصد باجناق در یکی از روستاهای خواف که همسرم در آنجا بود رفتم و به این ترتیب همه اتفاقات را طبیعی جلوه دادم و وانمود کردم که از مرگ خود بی خبرم. دوست
در حالی که شب از نیمه شب گذشته بود و روز بعد تقویم را روشن کرده بود، این پرونده جنایی خاتمه یافت و زمانی که خورشید نور طلایی خود را در بیابان های اطراف جاده خواف – تایباد پخش کرد، علیرضا به محل حادثه هدایت شد. جنایت سیاه» و توسط قاضی علی اکبر احمدی نژاد و مأموران اعزامی از کلانتری خراسان رضوی و مأموران این پاسگاه اعاده شد.